تالین ساهاکیان – آلمان
انسان گرگ را دید و با خود فکر کرد «چه دندانهایی، چه نیرویی، چه جذبهای، چه سرعتی، من هرگز به گَرد پایش هم نمیرسم. اگه بتوانم رامش کنم، چه ابزار خوبی برای شکار و محافظت از خودم در برابر حیوانات دیگر خواهم داشت. در آنصورت، حتی میتوانم در زمان گرسنگی و ضرورت، خود او را بکشم و بخورم.»
گرگ مثل انسان نبود. هرگز از کسی استفادهٔ ابزاری نکرده بود. اصولاً در مرامش نبود که از کسی استفادهٔ ابزاری کند. رفتارش ساده بود و فلسفهٔ زندگیاش، سادهتر. او یاد گرفته بود که با گله و برای گلهاش زندگی کند، از آنها محافظت کند و در همهچیزشان شریک باشد. دشمنی و دوستیاش مثل صفر و یک، شفاف و متمایز بود. با خودش فکر کرد «این موجود دوپا به من غذا میدهد، جا میدهد و روی سرم دست نوازش میکشد، پس دوست من است، خودش و خانوادهاش گلهٔ مناند. اصلاً او خدای من است. هر کاری از من بخواهد برایش انجام میدهم. اگر لازم باشد جانم را برایش فدا میکنم.»
و گرگ بیشتر از جانش را فدا کرد: آزادیاش را، عزتش را، سرنوشتش را… او در طول هزاران سال فراموش کرد که روزی گرگ بوده و تبدیل شد به خیانتشدهترین وفادارِ روی زمین یا شاید هم وفادارترین خیانتشدهٔ روی زمین: «سگ».
اسمش بهعنوان قهرمان داستانها خوش درخشیده است. تاریخ زندگی بشری پر از داستانهای معرفت و وفای سگ است، معرفت و وفایی که گروهی از انسانها را شیفته و والهٔ خودش کرده است اما باعث شده که بسیاری دیگر بیشتر و بیشتر از او سوءاستفاده کنند.
راستی کجا ایستاده است سگ بعد از هزاران سال همراهی و همدلی با بشر؟
در این مطلب بهاختصار به تاریخچه، موقعیت فعلی و همچنین معضلات سگها در دنیای امروز و مخصوصاً در ایران میپردازیم و در مطلب بعدی، نگاهی به کارهایی میاندازیم که هر کدام از ما میتوانیم با انجام آنها به سگها در همهٔ دنیا و خصوصاً سگها در ایران که امروز شوربختانه به یکی از سگستیزترین کشورهای دنیا تبدیل شده است، کمک کنیم.
تاریخچهٔ سگ
همزیستی گسترده میان انسانها و سگها به حدود دههزار سال پیش باز میگردد؛ زمانیکه انسانها شروع به کشاورزی و دامپروری کردند و سگها را به موجودات کار در مزرعه تبدیل کردند. در طول تاریخ، انسانها همهجا و بههر ترتیبی از سگها استفاده کردهاند و هنوز هم میکنند: بهعنوان نیروی جنگ، نیروی محافظ، نگهبان گله، نیروی تجسس و پلیس، همراه و پرستار معلولان و نابینایان و غیره.
با آغاز قرن نوزدهم، فصل جدیدی در همزیستی سگ و انسان آغاز شد. سگها تا آن زمان همیشه بهصورت طبیعی آمیزش و زادووَلد کرده بودند. گزینش طبیعی، بر اساس یک اصل ساده استوار بود: سگهای قوی زنده میماندند و با سگهای قوی مانند خودشان آمیزش میکردند و فرزندانی به وجود میآوردند که قوی بودند و شانس خوبی برای بقا داشتند، ولی با آغاز قرن نوزدهم و تغییر شیوهٔ زندگی مردم، دیگر برای آدمها فقط کاربرد سگها مهم نبود. آنها دوست داشتند سگهایی با ظاهر و ویژگیهای متمایز داشته باشند و با آنها برتری خودشان را به رخ دیگران بکشند و بهاین ترتیب، پای پرورشدهندگان سگ به میدان باز شد. آنها شروع به آمیزش اجباری بین نژادهایی از سگ کردند که برای آمیزش با هم مناسب نبودند یا نقطهضعفها و نقصهای ژنتیکی داشتند. این عمل خودخواهانهٔ بشر در طول دو قرن منجر به تولید حدود ۳۴۰ نژاد مختلف سگ شد، از سگهایی با قد و قوارهٔ یک موش گرفته تا سگهای بسیار بزرگ، سگهایی با آروارهها و جمجمههای متفاوت و البته بعضاً با نقصهای ژنتیکی. هدف، رسیدن به ویژگی ظاهری خاصی بود که بین مردم طرفدار داشته باشد مثل موی براقتر، دماغ پهن و کوتاه، جثهٔ ریز یا برعکس، جثهٔ خیلی درشت و غیره.
برای پرورشدهندگان مهم نبود که حیوانات با این تغییرات دچار چه مشکلاتی میشوند، مثلاً چون صورت پهن و دماغ کوتاه از نظر گروه بزرگی از مردم بامزه است، نژادهای دماغکوتاه مثل شیواوا، شیتزو، باکسِر، مالتِزِر، مُپس و غیره را به وجود آوردند بدون اینکه به این مسئله توجه کنند که کوتاهشدن دماغ سگها، باعث اختلال در تنفس و تنظیم حرارت بدن آنها میشود و این حیوانات باید عمری به خاطر این تغییرات ظاهری رنج بکشند.
در نتیجهٔ این دستکاریها، سگ بیشازپیش احاطه بر سرنوشت خود را از دست داد و تبدیل به سگی شد که امروز میبینیم؛ موجودی که عموماً بدون بشر شانسی برای بقا ندارد ولی همچنان با چشمهای نگران و مشتاق مثل غول چراغ جادو پیش روی آدمش میایستد و با چشمانش میگوید: «بگو چه کاری انجام بدهم تا خوشحال شوی».
رواج نژادپرستی در ارتباط با سگها و صنعت تولهکشی و خریدوفروش سگ
تولید نژادها با نواقص یا نقطهضعفهای ژنتیکی تنها ظلم و خیانتی نیست که پرورشدهندگان سگها در حق آنها کردند و همچنان میکنند. آنها برای رونقدادن به کار و کاسبی خود، اصطلاحات بیمعنایی مانند «نژاددار» یا «نژاد خالص» را بر سر زبانها انداختند انگار که هر نژاد سگ یک گونهٔ کاملاً متفاوت است. کاری که این پرورشدهندگان با سگها انجام میدهند مثل این میماند که گروهی تاجر جنایتکار، تعدادی آدم با مشخصات ظاهری خاص را در جایی زندانی کنند و هر کدام از آنها را مجبور کنند هر سال با آدمی با همان مشخصات ظاهری آمیزش کند و فرزندی به دنیا بیاورد که همان مشخصات ظاهری و ژنها را دارد و این بچهها را بهعنوان «نژاد خالص» به کسانی که دوست دارند سرپرستی بچهای را بر عهده بگیرند، بفروشند. خب تا اینجا خیلی بیمعناست، ولی بیمعناتر آن است که عدهٔ زیادی که خودشان را عاشق بچهها میدانند در این دام بیفتند و بهجای اینکه به یک بچهٔ بیسرپرست و بیخانمان عشق و محبت بدهند، این بچههای «نژاددار» را بخرند گویی بچههای دیگر هیچ ارزشی ندارند چون از پدر و مادری با ژنهای متفاوت به دنیا آمدهاند. این رویکرد آنقدر مضحک و در همان حال، تلخ به نظر میرسد که آدم فکر میکند غیرممکن است واقعیت داشته باشد، ولی این دقیقاً همان چیزی است که در پرورش سگها اتفاق افتاده است. در حالیکه صدها میلیون سگ بیخانمان در دنیا بهسختی روزشان را شب و شبشان را روز میکنند و در جهنمی تمامعیار در حسرت سرپناهی امن و مناسب و کمی محبت دست و پا میزنند، تولهکشان هر سال میلیونها سگ بهاصطلاح «نژادخالص» را روانهٔ بازار میکنند انگار که تمام آن سگهای بیخانمان کوچکترین ارزشی ندارند و کسانی هم که خودشان را سگدوست میدانند، دوستی خالهخرسه میکنند و با خرید این سگها از تولهکشان به این تجارت کثیف و غیرمنطقی رونق و اعتبار میدهند، درحالیکه میتوانستند با قبول سرپرستی سگی بیخانمان، او را از رنج و درد دائمی نجات بدهند و قسمتی از راهحل باشند.
البته مشکل پرورش و خریدوفروش سگها به همینجا هم ختم نمیشود. گروه بزرگی از افرادی که این سگها را میخرند، اطلاعات زیادی در مورد نگهداری سگ ندارند و دیر یا زود این حیوانات را بهدلایل مختلف رها میکنند و به مشکل حیوانات بیخانمان دامن میزنند.
نکتهٔ مهم دیگر اینکه بیشتر سگهایی که برای تولهکشی استفاده میشوند، در شرایط اسفباری نگهداری میشوند. زندگی این حیوانات عموماً به قفسهای کثیف و زادووَلدکردن محدود میشود؛ زندگی ملالآور و پردرد و رنجی که تصورش هم از ذهن ما خارج است.
مراکز پرورش سگ، تاریخچهٔ نسبتاً درازی در کشورهای پیشرفته دارند و مبارزه با آنها کار سادهای نیست ولی بهتازگی حرکتهایی در گوشه و کنار دنیا برای محدودکردن تجارت حیوانات صورت میگیرد. برای نمونه، در سال ۲۰۱۷ قانونی در ایالت کالیفرنیای آمریکا تصویب شد که بر اساس آن، فروشگاههای حیوانات خانگی یا همان پتشاپها اجازهٔ فروش سگ، گربه یا خرگوش از مراکز پرورش حیوانات را ندارند. همچنین در کانادا هم برخی از شهرها ازجمله ونکوور چنین قانونی را تصویب کردهاند. این فروشگاهها فقط اجازه دارند حیوانات بیخانمان از پناهگاهها یا حیوانات امدادشده از سوی گروههای امداد را واگذار کنند. متأسفانه این رویه در کشورهای درحالتوسعه درست برعکس است، مثلاً در ایران مرتب بر تعداد مراکز پرورش سگ افزوده میشود. آنها راه اشتباهی را میروند که بسیاری دیگر خیلی وقت پیش رفتهاند و حالا دارند از آن باز میگردند.
سگها، قربانیان دائمی حیوانآزاری و بیتفاوتی مردم
تولهکشان و دلالان سگ تنها کسانی نیستند که مستقیم یا غیرمستقیم در حق سگها ظلم و خیانت میکنند. آزار و ظلم به سگها به اشکال مختلف در همهجای دنیا ادامه دارد.
بارزترین نوع سگآزاری، آزار، شکنجه و کشتار موردی آنها بهدست افراد دگرآزار است که در همهجای دنیا وجود دارند ولی در کشورهایی مثل ایران که قانون، توجهی به حقوق حیوانات ندارد و حتی خود مشوّق فرهنگ حیوانآزاری یا لااقل بیتفاوتی نسبت به درد و رنج حیوانات است و بسیاری از مردم هم نسبت به سرنوشت حیوانات بیتفاوتاند، بسیار مشهودتر است.
نوع شایعتری از حیوانآزاری که کمتر به آن توجه میشود، نگهداری از حیوانات بدون توجه به نیازهای جسمی و روحی آنهاست. زندگی سگهای بدسرپرست در گرسنگی، تشنگی و کمبودهای مختلف، ملال و کسالت دائمی، سرما و گرما و ناامنی، ترس و اضطراب و تنهایی خلاصه میشود. بهعبارت دیگر، این گروه کمتر از گروهی که بهدست افراد سادیست شکنجه و کشته میشوند رنج نمیکشند ولی چون درد و رنجشان مزمنتر و بیسروصداتر است، به چشم نمیآیند.
یوتانایزکردن سگهای رهاشده از سوی سرپرستان بیمسئولیت در بسیاری از کشورهای بهاصطلاح پیشرفتهٔ دنیا
متأسفانه هنوز هم کشتن سگهای بیسرپرست در پناهگاهها حتی در بسیاری از کشورهای پیشرفته، ازجمله آمریکا و کانادا، قانونی است و برخی از پناهگاهها بهدلیل یا بهبهانهٔ کمبود جا، هر چندوقت یکبار گروهی از سگها را میکُشند. البته در این کشورها، گلههای سگ بیخانمان وجود ندارند و سگهای بیسرپرست، عموماً سگهاییاند که روزی توسط افراد بیمسئولیت از تولهکشان خریداری و بعد از مدتی، به پناهگاه برده شدهاند یا در جایی رها شدهاند و سپس پلیس اقدام به گرفتن آنها کرده است. این پناهگاهها به هر سگ یک بازهٔ زمانی (معمولاً بین دو تا چند هفته) میدهند. اگر در مهلت تعیینشده سرپرست سگ پیدا نشود و کس دیگری هم سرپرستی سگ را قبول نکند، او را با «مرگ آسان» میکشند.
حتی بعضی از پناهگاهها در آمریکا هنوز هم از روش خفهکردن با گاز برای کشتن سگها استفاده میکنند که بههیچ عنوان نمیتوان آن را «مرگ آسان» نامید چراکه مرگی بسیار دردناک است.
در برخی از کشورهای پیشرفته مانند آلمان و اتریش کشتن سگها و گربهها بهبهانهٔ کمبود جا در پناهگاهها غیرقانونی است و هیچ فرد یا نهادی اجازهٔ یوتانایزکردنِ این حیوانات را ندارد مگر آنکه حیوان دچار بیماری سخت و در رنج و عذاب باشد.
چگونه میتوان به کشتار سگها در پناهگاههای کشورهای پیشرفته پایان داد
راهحلها کاملاً مشخصاند و در برخی از کشورها بهدرستی اجرا میشوند:
- تعطیل یا حداقل محدودکردن فعالیت مراکز تولهکشی (ترجیحاً برای همیشه و حداقل تا زمانیکه پناهگاهها پر از حیوانات بیسرپرستاند.)
- تشویق مردم برای بهسرپرستیگرفتن حیوانات بیسرپرست از پناهگاهها بهجای خرید سگها از تولهکشان و دلالها از طریق آگاهیرسانی و فرهنگسازی و همچنین قراردادن مالیاتهای سنگین برای خرید سگها از تولهکشان
- تشویق مردم به عقیمسازی حیوانات تحت سرپرستی خود
- ایجاد حس مسئولیت نسبت به حیوان تحت سرپرستی در مردم از طریق فرهنگسازی در مراکز آموزشی و رسانهها… اگر مردم یاد بگیرند به حیوان تحت سرپرستی خود بهعنوان عضو خانواده نگاه کنند، نهتنها از او بهخوبی نگهداری میکنند بلکه هرگز او را به حال خود رها نمیکنند یا به پناهگاهها واگذار نمیکنند.
- جُرمانگاری رهاسازی سگ تحت سرپرستی؛ متأسفانه هنوز بسیارند افرادی که سگی را میخرند، پس از مدتی از او خسته میشوند، او را در جایی میبندند و میروند… جرمانگاری این کار (توأم با نظارت بر نحوهٔ نگهداری حیوانات تحت سرپرستی و جرمانگاری نگهداری نامناسب از حیوان) میتواند اثر بازدارندگی قابلتوجهی داشته باشد.
قتلعام سگهای بیسرپرست یا اسیرکردن آنها در سولههای جهنمی، بزرگترین معضل در رابطه با سگها در بسیاری از کشورها
بزرگترین مشکل حقوق حیواناتی در بسیاری از کشورهای توسعهنیافته و درحالتوسعه و حتی در برخی کشورهای بهاصطلاح پیشرفته که هنوز جمعیت سگهای بیسرپرستِ رها در آنها بزرگ است، آزار و کشتار سگهای بیخانمان برای کنترل جمعیتشان است.
سگها سالی دو بار زادووَلد میکنند و هر بار چند توله به دنیا میآورند. تولهها هم در حدود هفتماهگی به بلوغ میرسند و میتوانند شروع به زادووَلد کنند. طبیعی است که جمعیت سگها میتواند سریع افزایش پیدا کند. بر اساس اطلاعات سازمان بهداشت جهانی، در سراسر دنیا ۲۰۰ میلیون سگ بیخانمان وجود دارد. برخی از منابع دیگر، از تعداد خیلی بیشتری صحبت میکنند. زندگی این حیوانات هیچ شباهتی به زندگی حیوانات وحشیای که در طبیعت زندگی میکنند، ندارد؛ اکثر آنها نمیتوانند شکار کنند (حتی اگر میتوانستند، با توجه به عدم تعادل جمعیتشان با جمعیت حیوانات وحشی، تبدیل به معضلی برای حیات وحش میشدند)، تغذیه از زبالهها، گرسنگی، ترس دائمی از سنگ و چوب و حیوانآزاران، بیماریها، گرما و سرمای طاقتفرسا، تصادفات…
اجازه بدهید وضعیت سگهای بیخانمان در ایران را نگاه کنیم:
گروهی از سگهای بیخانمان در ایران، سگهاییاند که بهدست گلهداران یا بهمنظور نگهبانی پرورش داده شدهاند، حتی گوشهایشان در کمال بیرحمی بریده شده است و بعد به حال خود رها شدهاند یا فرار کردهاند و گروهی دیگر، فرزندان و نوادگان این سگها هستند که در خیابانها یا حومهٔ شهرها به دنیا آمدهاند.
این حیوانات، چه در زمانی که در کنار سرپرست عموماً بیمسئولیت و بیوجدانشاناند و چه وقتی که بیخانمان میشوند، قربانی انواع و اقسام ظلمها و جنایتهای سیستماتیک و فراگیرند؛ فقط گوشهایشان نیست که بریده است، فقط پایشان نیست که میلنگد، فقط گرسنگی و تشنگی نیست که به آنها فشار میآورد. آنها درماندهاند، دلشکستهاند، وحشتزدهاند، خستهاند از دویدن و دویدن و نرسیدن، از نامردمیها، از سنگ و چوب و زنجیر و تفنگ نابکاران، از آزار و شکنجه، از دیدن جنازهٔ سمخوارشدهٔ مادر، از مشاهدهٔ پرپرشدن فرزندان و دوستانشان بهدست آدمها، از زندگیای که هر لحظهاش بدتر از مرگ است. زندگی این حیوانات یک دردنامهٔ تمامعیار است.
از طرف دیگر، ترس از گازگرفتگی و خطر انتقال بیماری هاری و مهمتر از آن، باورها و عرف حاکم بر جامعه باعث میشوند که گروهی از مردم از وجود این حیوانات در محل زندگی خود ابراز نارضایتی کنند و حتی خواستار نابودی آنها شوند. این گروه، بعد از هزاران سال همراهی و همدلی و دگردیسی سگها، حالا دیگر همزیستی با آنها را بر نمیتابند. آنها فراموش کردهاند که نسلهای پیشین خودشان قابلیت زندگی مستقل را از این حیوان گرفتهاند و فراموش میکنند که حتی اگر این حیوانات قابلیت زندگی در طبیعت را هم داشته باشند که صدالبته اکثریت قریببهاتفاقشان ندارند، مگر ما دیگر طبیعت یا جایی برای زندگی آنها باقی گذاشتهایم؟ آنها فقط میخواهند که سگها نباشند و بهاین ترتیب باعث میشوند که تعدادی از شهرداریها که یادشان رفته این حیوانات هم حق زندگی دارند و شهروندان آن سرزمین محسوب میشوند، هرازچندگاهی اقدام به کشتار بیرحمانهٔ سگها کنند یا آنها را اسیر کنند و در سولههای جهنمی بدون آب و غذای کافی یا شرایط مناسب زندانی کنند تا زجرکش شوند.
راه حل برای کنترل جمعیت سگهای بیخانمان در کشورهایی که در آغاز راهاند
فارغ از مسائل اخلاقی، انسانی و اجتماعی، کشتار سگها راه کارآمدی برای کنترل جمعیت آنها هم نیست. اگر بود، مسئلهٔ سگهای بیخانمان در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر که همیشه از این روشهای خشونتآمیز و غیرانسانی استفاده کردهاند، خیلی وقت پیش حل شده بود. دلیل عدمموفقیت این روش کاملاً مشخص است؛ سگها مانند اجداد خودشان، گرگها، قلمرو دارند و از ورود سگهای دیگر به قلمروی خودشان جلوگیری میکنند. کشتار سگها در یک منطقه، جمعیت سگها در آن منطقه را بهطور ناگهانی کاهش میدهد و باعث میشود سگها از مناطق دیگر به آن منطقه بیایند و حتی بیشتر از معمول زادووَلد کنند. بهاین ترتیب، بعد از چند ماه تعداد سگها دوباره به تعداد قبل از کشتار بر میگردد. این کار را میشود تا ابد تکرار کرد ولی آزموده را آزمودن خطاست. نیازی به کشف یا اختراع جدید هم نیست. برای رسیدن به موفقیت، کافی است به تجربهٔ کشورهایی نگاه کنیم که با روشهای منطقی و اخلاقی، مشکل سگهای بیخانمان را بهطور کلی حل کردهاند یا در حال مهارکردن موفقیتآمیز آناند؛ روشهایی توصیهشده از سوی سازمانهای بهداشت جهانی، فائو و سازمانهای بزرگ حفاظت از حیوانات که در چندین دههٔ گذشته نقش مؤثری در رفع این معضل در مناطق مختلف داشتهاند.
راه حل این کشورها، شامل دو قسمت است:
۱- تشویق مردم به عقیمسازی حیوانات تحت سرپرستی خود و اجرای پروژههای رایگان عقیمسازی و واکسیناسیون در مناطق محروم.
۲- کنترل جمعیت سگهای بیخانمان با روش زندهگیری-عقیمسازی-رهاسازی؛ در این روش، سگهای بیخانمان بهدست افراد آموزشدیده زندهگیری میشوند، دامپزشکان آنها را عقیم، واکسینه و انگلزدایی میکنند و بعد از گذراندن دورهٔ نقاهت، دوباره به محل زندگی خودشان برگردانده میشوند. عقیمکردن سگهای ماده، باعث کنترل جمعیت سگها و عقیمکردن سگهای نر، باعث کاهش رفتارهای تهاجمی آنها نسبت به مردم و سگهای دیگر میشود.
برای تضمین موفقیت این پروژهها، حیوانات عقیمشده تحت نظارت و حمایت قرار میگیرند و بهطور منظم انگلزدایی و واکسینه میشوند. همچنین، در صورتیکه مردم از نظر فرهنگی هنوز به نقطهای نرسیده باشند که خودشان به این حیوانات رسیدگی کنند، در جاهایی خاص و بهدور از جاهای پرجمعیت به آنها غذارسانی میشود. این سگهای عقیمشده مثل سربازهای محافظ از منطقه مراقبت میکنند و از ورود سگهای مناطق دیگر و همچنین، حیوانات وحشی به منطقه جلوگیری میکنند. از طرف دیگر چون این حیوانات واکسینهشده و تحت نظارتاند، مردم میتوانند با خیال آسوده با آنها همزیستی داشته باشند.
پروژههای زندهگیری-عقیمسازی-رهاسازی در درازمدت مشکل سگهای بیخانمان را بهصورت پایدار حل میکنند. این پروژهها مانند یک جورچیناند که وجود همهٔ تکههای آن برای رسیدن به نتیجهٔ نهایی الزامی است. این تکهها عبارتاند از:
مسئولیتپذیری در برابر سگها
سگ راه بسیار درازی را با انسان پیموده است. ما به او خیانت کردیم ولی او هنوز چشمش به ماست. او هنوز فکر میکند ما خدای او هستیم. او هنوز همهٔ معرفتش را به ما ارزانی میکند. او هنوز دلش میخواهد مثل غول چراغ جادو جلویمان بایستد و بگوید «چیکار کنم که خوشحال بشی؟». فرقی نمیکند به چه چیزی باور داشته باشیم یا نداشته باشیم، فقیر باشیم یا ثروتمند، زیبا باشیم یا زشت، خوب باشیم یا بد، او میتواند دریچهای از عشق بیقیدوشرط را پیش روی ما باز کند و چیزهای زیادی را به هر کدام از ما بیاموزد. آیا لایق اینهمه عشق خواهیم شد؟ آیا شمّهای از محبت خالصی را که او هزاران سال به پای ما ریخته است، برایش رو خواهیم کرد یا همچنان به او خیانت خواهیم کرد؟ این تصمیمی است که خودمان میگیریم.
قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید